فردید وقتی از انقلاب ایران و رهبری آن سخن می گفت نه از حوادث و جریانات واقعی ای که در جامعه می گذشت، بلکه از انقلاب و رهبری ای سخن می گفت که خودش، در دنیای ذهنی خویش و بر اساس فلسفه تاریخ دوقطبی خویش، مراد می کرد. مواضع سیاسی فردید، حاصل حرکت از سوی مفاهیم ذهنی به سوی واقعیت اجتماعی و تاریخی یا از تاریخ اگزیستانسیال به سوی تاریخ واقعی بود، و همین امر خود را در موضع گیری های سیاسی و اجتماعی غیرواقع بینانه فردید آشکار ساخت. او از مفاهیم و تعابیری استفاده می کرد که در زبان و ادبیات جریانات سنت گرای حاکم بر جامعه نیز به وفور دیده می شود:
حاصل آن که آنچه در جمهوری اسلامی ایران اصالت دارد و بر ماست که به آن همواره بیشتر توجه حاصل کنیم و همواره بیشتر همت خود را به تحکیم مبانی آن مبذول داریم همین امر اساسی و خطب عظیم مقام منیع نیابت امام زمان و ولایت فقیه است.
 
اما این مفاهیم و تعابیر مشترکات لفظی ای بیش نبودند و فردید آنها را در گفتمان خاص خویش و بر اساس معانی مورد نظر خودش به کار می برد. او به کمک این مفاهیم و تعابیر می کوشید پیوندی را که میان تفکر آماده گر هایدگر و نقد او از غرب و غرب زدگی و مدرنیته از یک سو، و موعودگرایی و مهدویت شیعی از سوی دیگر، برقرار کرده بود، با واقعیت جامعه ایران منطبق سازد و بر کرسی حقانیت بنشاند.
 
فردید از این مشترکات لفظی چیزی را مراد می کرد که به هیچ وجه سنت گرایان حاکم بر جامعه درکی از آن نداشته و ندارند: «تفکر پس فردا تفکر آماده گر است، و آن تفکری است که با آن تمام متافیزیک رود و زمان دیگر آید. این زمان را نامش را بقیة الله گذاریم».
 نکته قابل توجه در نحوه مواجهه سیاسی فردید این است که وی، برخلاف این که مخالفانش او را به بی صداقتی و فرصت طلبی سیاسی متهم می کنند، نه از موضعی زبونانه و چاپلوسانه بلکه از موضعی کاملا مستقل، فیلسوفانه و نقادانه با انقلاب و رهبری آن برخورد می کرد. او معتقد بودن امام خمینی می خواهد به بشر امروز نه گوید. البته نه گفتن در هایدگر بیشتر است.پذیرفتنی است که کاربرد مفاهیم و تعابیر مشترک، که هر یک در فضای گفتمانی خاص خود معنایی ویژه دارند، غالبا گمراه کننده است و اذهان را رهزنی می کند و همین رهزنی ذهنی دقیقا همان چیزی است که سبب شکل گیری احساس منفی بسیاری از روشنفکران ما نسبت به فردید گردیده است تا آنجا که برخی وی را یکی از آبای معنوی خشونت و خشونت گرایی در ایران برشمرده اند. اما از سوی دیگر، روشنفکران نیز حق ندارند مفاهیم و تعابیر را مستقل از سیاق و فضای گفتمانی آنها معنا و تفسیر کنند.
 
نحوه مواجهه فردید، یعنی حرکت از مفاهیم به سوی واقعیت، و از خواستها و آرزومندیها به سوی روند واقعیات خشن و مهارناپذیر، و تحمیل مفاهیم ذهنی کلی، یکدست و وحدت بخش به واقعیتهای جزیی، متکثر و ناهمگون، نطفه انسداد تفکر و سنگ بنای رویکردهای ایدئولوژیک و تئولوژیک است که نه فقط در او و بسیاری از شاگردانش بلکه در خیل انبوهی از افراد جامعه از جمله در کثیری از روشنفکران ما نیز دیده میشود. تحولات سریع و گوناگون اجتماعی در جامعه ما همواره اثبات گر این حقیقت بوده است که مسیر جریانات با ذهنیت اکثر قریب به اتفاق روشنفکران و صاحب نظران جامعه ما بسیار فاصله داشته است.
 
فردید آرزومندانه و بر اساس شور و شوق فلسفی خود خواهان آن بود که به خود انقلاب و حوادث پس از آن معانی مورد نظر خویش را القا کند، و چنین تلاش آرزومندانه ای دقیقا در متفکران بزرگی چون افلاطون و هایدگر نیز دیده میشود. جالب است که هر سه تجربه به شکست می انجامد.
 
نکته قابل توجه در نحوه مواجهه سیاسی فردید این است که وی، برخلاف این که مخالفانش او را به بی صداقتی و فرصت طلبی سیاسی متهم می کنند، نه از موضعی زبونانه و چاپلوسانه بلکه از موضعی کاملا مستقل، فیلسوفانه و نقادانه با انقلاب و رهبری آن برخورد می کرد. او معتقد بودن امام خمینی می خواهد به بشر امروز نه گوید. البته نه گفتن در هایدگر بیشتر است.
 
این استراتوم را در جامعه شناسی ترجمه به قشر و اقشار کرده اند (آقای خمینی از این واژه بسیار استفاده می کنند). کلمه اقشار بی بته و ترجمه بی ربط و بی معنی است. اکثر چنین الفاظی فاقد ذکر و فکر ... است. در زمان جنگ، فردید در عین حال که از جوانانی که در جبهه ها، حضور پیدا می کردند تقدیر و تمجید می کرد، معتقد بود که آنان نیز غرب زده اند و نسبت به غرب زدگی خویش ناآگاهند: «بهترین ما همان جوانان غرب زدگان مضاعف مرکبی اند که به جهاد و جبهه نبرد به نام دیانت مقدس اسلام می روند.» این نحوه سخن گفتن، اوصاف غیرسیاسی بودن، صادقانه و صمیمانه بر زبان آوردن باورهای خویش و حرکت از فلسفه به سوی سیاست را در فردید کاملا آشکار می سازد.
 
هایدگر، به تبعیت از هولدرلین، زمانه ما را زمانه عسرت می داند، زمانه ای که خدایان گذشته رخت بربسته اند و هنوز خدایی نیامده است. وی زمانه ما را برای خدایان نظامهای تئولوژیک بسیار دیرهنگام و برای تفکر در وجود بسیار زود میداند. هایدگر چشم انتظار ظهور تفکر جدیدی است که هم از متافیزیک غربی عبور می کند و هم به چارچوبهای نظامهای تئولوژیک پیشین تن نمیدهد. به همین دلیل، در تفکر هایدگر طرحهای «گسست از متافیزیک» و «تخریب تئولوژی» به موازات هم پیش می روند. او در مصاحبه خود با روزنامه اشپیگل اظهار می دارد: «تنها خدایی می تواند ما را نجات دهد». هایدگر چشم انتظار ظهور خدایی تازه و ناشناخته است. لیکن در تفکر فردید، این اسم نکرہ خدایی به اسمی معرفه (خدا) تبدیل و وجود هایدگر (به تعبیر خود فردید، خدای پس فردا) با خدای پریروز یکی می شود. با این تغییر، یعنی قرار گرفتن خدای آشنا و مأنوس به جای خدایی ناآشنا و نوظهور، جنبه های بسیار بنیادینی از تفکر هایدگر مورد غفلت قرار می گیرد، و این همان اتفاقی است که در هایدگرشناسی فردید روی داده است. به بیان ساده تر، در فهم و تفسیر فردید از هایدگر، طرح متفکر آلمانی مبنی بر «تخریب تئولوژی» و تمنای او برای نیل به نحوه دیگری از تفکر در خارج از چارچوب های تفکر متافیزیکی و تئولوژیک، مغفول می ماند و این غفلت، اندیشه هایدگر را در دیار ما تا حدود زیادی مسخ می کند.

منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394